???????? مرا به مهمانے شبِ چشمانت ببر پیشڪشم به تو ترنم باران است دستهاے خالے ام را پس نزن غرورت را بشڪن تن عریانِ ڪویر همیشه تشنهٔ باران است شب را به خیال لالایی های ناخدای خیالت دوختم اما قرار است صبح شود مانده ام بادبان عشق را به دستان که بسپارم دوباره شب شد و باید تو را بهانه کنم تو را بهانه ی یک شعر عاشقانه کنم همیشه بین تو با من زمان به قهر گذشت گلایه از تو چرا؟ باید از زمانه کنم دگر به سینه ی من باز بر نخواهد گشت اگر که سوی تو دل را دمی روانه کنم برای اینکه به خانه به عشق برگردم تو ای ستاره ی قطبی تو را نشانه کنم پس از تو لانه ی من هم به دست باد افتاد بیا که گوشه ی آغوشت آشیانه کنم بیا که با تو کمی درد دل کنم امشب کنار من بنشین تا انار دانه کنم شبیه موی تو شب های سرد طولانی ست به انتها نرسد هر چقدر شانه کنم و شمیم عطر عشق ات مے لرزاند چهار ستون دلم را در سراب هوس به بالینم بیا و بگذار از بند بند تنت عبور ڪنم و با احیاے لبهایت معجزه ڪنم در آغوشت اے پرستار شبهاے دلتنگیم تو را با خیالم به آغوش کشیدم و بعد از آن به هر کسی ،دست رد زدم هر شب کمی از مرا با خودت داشته باش تا کسی از پشت حیاط خلوت ذهنش به نگاهت چشم ندوزد ما بازیگران مشهور شهر می شویم و عشق را به ذرّات عناصر خلقت بدل می کنید گویی از ابتدا آسمان شهر کوچکی بوده تا ستاره ها را به دامان شب بدوزیم و شاید ماه عاشق تر شود و هرگز از پشت پنجره ی اتاقم دورتر نرود من با تاریکی میانه ی خوبی ندارم
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|